کد مطلب:182318 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:219

خدمت در قافله حج
فرزند پیغمبر است، به حج می رود. امتناع دارد كه با قافله ای حركت كند كه او را می شناسند و مترصد است یك قافله ای از نقاط دور دست، كه او را نمی شناسند، پیدا شود و غریب وار داخل آن شود. وارد یكی از این قافله ها شد. از آنها اجازه خواست كه به من اجازه دهید تا خدمت كنم. آنها هم پذیرفتند. آن وقت هم كه با اسب و شتر و غیره می رفتند و ده دوازده روز طول می كشید. امام در تمام این مدت، به صورت یك خدمتگزار قافله درآمد.

در بین راه مردی با این قافله تصادف كرد كه امام را می شناخت، تا امام را شناخت، رفت نزد آنها و گفت: این كیست كه شما آورده اید برای خدمت خودتان؟

گفتند: ما كه نمی شناسیم، جوانی است و مدنی، ولی بسیار جوان خوبی است. گفت: بله، شما نمی شناسید، اگر می شناختید، این جور به او فرمان نمی دادید، و او را در خدمت خودتان نمی گرفتید. گفتند: مگر كیست؟ گفت: این علی بن حسین بن علی بن ابی طالب، فرزند پیغمبر است.

دویدند خودشان را به دست و پای امام انداختند: آقا این چه كاری بود شما كردید؟! ممكن بود ما با این كار خودمان، معذب به عذاب الهی شویم، به شما جسارتی بكنیم، شما باید آقا باشید، شما اینجا بنشینید، ما باید خدمتگزار و خدمتكار شما باشیم.

فرمود: نه، من تجربه كرده ام، وقتی كه با قافله ای حركت می كنم كه مرا



[ صفحه 22]



می شناسند، نمی گذارند من اهل قافله را خدمت كنم. لذا من می خواهم با قافله ای حركت كنم كه مرا نمی شناسند، تا توفیق و سعادت خدمت به مسلمان و رفقا برای من پیدا شود. [1] .


[1] بحارالانوار، ج 46، ص 69 و منتهي الآمال، معرب ج 2 ص 13 (به نقل از روضه هاي شهيد مطهري (ره)).